هرکول روئین تن _ قسمت ششم

کوروش کبیر

سلام برو بچه های تاریخ باز هم داستان های کوروش کبیر. . .

هرکول «روئین تن»:در فصل های قبل متذکر شدیم که به فرمان آستیاگس دروازه ها بالا رفته و حیوانات درنده شروع به حمله کردند. میدان بزرگ به ناگهان شور و هیجان گردید.معلوم نیست چرا بشر ، از شکنجه وسیاست محکومین ولو اینکه بی گناه باشد لذت می برد. در جایگاه مخصوص سلطنتی علاوه بر دیگرانوهی یک نفر دیگر هم از بدبختی که در انتظار محکومین بود ناراحت شده بود این دختر نیک قلب پانته آ بود که بر خللاف تماشاچیان چشم به آبراتاداس دوخته و از بدبختی او متاثر بود.هر وقت که حیوانات وارد میدان شدند تماشاگران ساکت شدند .چرا؟ شاید از آن جهت که صدای خورد شدن استخوان های محکومین و صدای پاره شدن قفسه و شکم و حلقوم محکومین را بشنوند.علاوه بر دیگرانوهی و پانته آ دو مررد نیز در صف اول بودند که که از این فاجعه سخت عذاب می کشیدند. این دونفر از دوستان ما یعنی آرباکس و به له زیس بودن. آنها که مهمانان سلطنتی بودند نگهبانان غذای گرم و چند جام جلوی آنها گذاشته بودند و درحال خوردن بودند که به له زیس : من خیلی دلم برای این جوان میسوزد.آرباکس : من هم میخوام برم وسط میدان و به آبراتاداس کمک کنم. کوهکش: من تصمیم گرفتم به این جوان کمک کنم.آرباکس حیرت زده : می خواهی به نظر من سرت را به باد دهی میدانی ؟کوهکش: به هر حال من تصمیم خود را گرفتم .آرباکس:دوست عزیز آیا مرا تا این حد پس فطرت میدانی که در اولین قدم مرحله دوستی تو را تنها گذارم... کوهکش: پس در این عملیات مرا همراهی کن . پشت سرت نگاه کن بیش از 50 نفر سپاهیان دولتی پشت سر ما ایستاده اند.تو وظیفه داری با این عده بهانه جویی کنی و با آنها گلاویز شوی. آرباکس که وظیفه خود را فهمید ناگهان از جا برخواست و گریبان سربازی را گرفت و با تیزی دست(سونال موک چیگی) به زبان کره ای ضربه گردن او وارد کرد و سرباز از پلها غلطید.معلوم نبود چرا فرستاده پارسیان ناگهان به مجسمه خشم و غضب تبدیل شده بود . سپاهیان ابتدا تصور کردند که با یکی دو نفر از سپاهی در افتاده ولی دیدند که به همه آن ها تعرض کرده به آرباکس حمله کردند.آستیاگس در جایگاه مخصوص خود قد راست کرده بود و با خشم متوجه آن طرف شده بود،شنید که میهمان پارسی ضمن اینکه با سپاهیانش گلاویز شده فریاد میزند: ای بدبخت ها به شما نشان میدهم که توهین به آرباکس پارسی به چه اندازه ای برای شما گران تمام میشود.ای بدبخت اگر به خاطر آستیاگس نبود الآن یک نفر شما هم زنده نبودید.این لحظه حساس، همان موقعی بود که کوهکش انتظار داشت . کوهکش شمشیر یکی از سربازان که دقایقی قبل بی هوش شده بود را از کمرش کش رفت وبا تمام قوا آنرا جلوی پای آبراتاداس افکند. کوهکش خود را به آرباکس رسانید و:دوست عزیز از لطف تو بسیار متشکرم دیگر احتیاج به ادامه مبارزه نیست و من نقشه خود را عملی کردم.آبراتاداس در آخرین لحظات متوجه شد که شمشیری جلوی پای او هست و با خود : حتما یکی از تماشا گران مرا دوست دارد. حیوانات درنده با یک حرکت سینه های محکوم را به دندان گرفته.ناله های جگر خراش سه تن از محکومین با همه وحشت به تدریج کوتاه شد.این منظره اینقدر خوف انگیز بود که آستیاگس در جایگاه خود ازترس لرزید. اما از این 4 تن یک نفر هنوز سرپا است و دارد با حیوانات می جنگد، او آبراتاداس است . او هرکول عصر خود بود . او با اینکه دهانش بوی شیر میداد اما قدرت پولادین داشت .

آبراتاداس ، هرکول روئین تن...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:,ساعت 20:34 توسط A.A| |